شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

۲۵| ویارهای یک پسر تنها

- نمی‌دانم چند روز یا چند ماه است که دیگر با هم رابطه نداریم حسابش از دستم در رفته است. چند روزی است که وقتی که با خودم خلوت می‌کنم مدام آن دقایقی را به یاد می‌آورم که سعی می‌کردیم با دلیل و منطق گند بزنیم به رابطه سه ساله‌مان .  سه سال یعنی یک عمر، کم زمانی نیست.

- احساس تنهایی می‌کنم. یادش‌بخیر یک زمانی کافی بود، تا فقط اراده به کاری کنم همیشه چند تایی آدم پایه پیدا می‌شد که تنها نباشم.از تمام آن همه دوست و رفیق‌ها فقط دوتایشان برایم مانده. هرچند که این دوتا بیشتر از همه آن رفقای قدیم، برایم عزیزند.

- هوس داشتن یک دوستی از جنس لطیف، از آنهایی که بدون آرایش،با سادگی خودشان دل‌بری میکنند، مدت زمانی‌ست که فکرم را به خودش مشغول کرده. نه... اگر دقیق تر بگویم، دلم بیشتر برای آن کارهای روتین و معمولی، که دختر پسرهای جوان تازه عاشق شده، دوتایی یا هم انجام می‌دهد، تنگ شده.