سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

۲۷

گاهی انسان لحظاتی را تجربه می کند که در پس آن بیشترین چیزی که از آن بیزار می شود , همانا خودش هست.

شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

۲۶

از ورود تكنولوژي هاي جديد(؟) به خانه ما و تبديل شدن به روزمَرِگي‌مان همين بس كه پدر و مادرم براي اطلاع از چند و چون كالايي كه قصد خريدش را دارند، اول به وب سايت آن مراجعه ميكنند و بعد تصميم به خريد ميگيرند. مادرم مدل لباس هايش را از اينترنت پيدا مي كند و مدت هاست كه از گوگل تاك براي صحبت با برادرم استفاده ميكنيم. فقط همين نيست، در خانه ما  خیلی وقت است که، شبکه های رادیویی فارسی زبان ماهواره‌اي جايگزين آن راديوي سفيد رنگ کوچکی كه در آشپزخانه‌مان است شده،همین طور شبکه های فارسی و ترکی (شبکه های آذربایجان و ترکیه) جای شبکه های تلوزیون دولتی، هر هفته جمعه‌ها دور تلوزيونی که به سيستم، سينماي خانگی مجهز شده، جمع مي شويم تا ادامه سريال رادنبال كنيم.
اينها واقعاً براي من هيجان انگيز است، فقط به خاطر اینكه، اين همه تغيير فقط در مدت کوتاهی اتفاق افتاده  و این قدر در سبک زندگی مان تاثیر گذار بوده.

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

۲۵| ویارهای یک پسر تنها

- نمی‌دانم چند روز یا چند ماه است که دیگر با هم رابطه نداریم حسابش از دستم در رفته است. چند روزی است که وقتی که با خودم خلوت می‌کنم مدام آن دقایقی را به یاد می‌آورم که سعی می‌کردیم با دلیل و منطق گند بزنیم به رابطه سه ساله‌مان .  سه سال یعنی یک عمر، کم زمانی نیست.

- احساس تنهایی می‌کنم. یادش‌بخیر یک زمانی کافی بود، تا فقط اراده به کاری کنم همیشه چند تایی آدم پایه پیدا می‌شد که تنها نباشم.از تمام آن همه دوست و رفیق‌ها فقط دوتایشان برایم مانده. هرچند که این دوتا بیشتر از همه آن رفقای قدیم، برایم عزیزند.

- هوس داشتن یک دوستی از جنس لطیف، از آنهایی که بدون آرایش،با سادگی خودشان دل‌بری میکنند، مدت زمانی‌ست که فکرم را به خودش مشغول کرده. نه... اگر دقیق تر بگویم، دلم بیشتر برای آن کارهای روتین و معمولی، که دختر پسرهای جوان تازه عاشق شده، دوتایی یا هم انجام می‌دهد، تنگ شده.

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

۲۴

آدمهای ساده دل و ساده اندیش، نه لایق تعریف و تمجیداند و نه لایق نصیحت و سرکوفت زدن . باید ولشان کرد به حال خودشان تا روزگار با دستان بی رحم خودش آنها را سربه راه کند.

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

۲۳

در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر میکرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه فراوانش مرا از راه به در نبرد، اما او باور نمیکرد به اصولی پاک و بی غش پایبند باشم. با لبخندی موذیانه میگفت، اخلاقیات هم یک جوری به زمان بستگی دارد، حالا خودت میبینی!
[خاطره دلبرکان غمگین من/گابریل گارسیا مارکز]

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

۲۲| فیلم کوتاه: یاسمین



Written, Edited and Directed by : Saeed Sourati
This film is about a few major questions. why a Muslim women can't have more than one husband while a Muslim man can have up to four wives? why does it seem so irrational? Iranian men are not willing to be the second husband of a women while on the contrary they expect the same from their wife

پ.ن: اگر سرعت اینترنت‌تان کم است، می‌توانید مستقیم از اینجا فیلم را دریافت کنید. 

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

۲۱| در این مملکت باید گه بود

گند بزنند به این ... به ... به رای‌هایشان، به این سیستم ... که با آشنا و پارتی بازی به راحتی می‌شود سرنوشت یه آدم رو به گه کشید. حالم از همه آن حرام زاده هایی  که فقط به خاطر اینکه سرشان در آخور یک تویله است هر گهی که دلشان می خواهد می خورد و امثال من رو زیر پاهایشان له می کنند و حقمان را مثل آب خوردن می خورند و باد به قبقب می‌اندازند که ما اینیم. خسته شدم از گریه های مادرم خسته شدم از ظاهر سازی‌های  پدرم که دارد سعی می کند نشان دهد همه چیز آرام است و هیچ اتفاقی نیفاده. خسته شده‌ام از شنیدن حسرت هایی که مادرم بر زبان می اورد خسته شده‌ام از شنیدن ای کاش هایش. خسته شدم از اشک هایی که مثل حالا به دنبال بهانه برای جاری شدنند. دلم برای خودم مادرم و پدرم و از همه مهمتر برادم که بدون هیچ گناهی فقط دارد چوب صداقتش را می خورد دارد چوب ساده بودنش را می خورد دارد چوب محبتش را می خورد . اصلا باید گه بود در این مملکت. جرم برادرم این بود که گه نبود ولی برعکس با یک عده گه در افتاده بود. همین.